جدول جو
جدول جو

معنی پلی هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

پلی هاکردن
پشت سر گذاشتن تپه یا کوه، عبور کردن، زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشتیبانی کردن، رام کردن اسب یا گاو نر، پالانی کردن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
روی گرداندن، مجازا: گریختن و فرار کردن در جنگ و نزاع
فرهنگ گویش مازندرانی
اهدا کردن لباس به شخص کم بضاعت
فرهنگ گویش مازندرانی
تاول زدن، جمع شدن آب یا چرک، کینه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند حباب متورم شدن، پف کردن خمیر نان و کیک و غیره، زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن در، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پدید آوردن راه در میان برف
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به صورت دسته جمعی انجام دادن، جلو راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند شدن، بوته بستن، تکثیر بوته ای مانند: سیر
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم شکستنمضمحل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرب کردن، روغن مالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فهماندن، حالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازدیاد، افزایش بارآوری زراعت
فرهنگ گویش مازندرانی
سفت کردن، محکم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گله ای را از جایی به جایی دیگر انتقال دادن، محدوده ای مشخص
فرهنگ گویش مازندرانی
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن، مچاله نمودن، روشی در دوشیدن گاو که جهت آرام نگه داشتن حیوان، گوساله را
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن پای حیوان زنده، چاق شدن، فوت کردن، دمیدن، باز کردن، پی بردن، پی بردن به اسرار
فرهنگ گویش مازندرانی
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله کردن، سماجت کردن، بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگش کردن، بازگشتن، منصرف شدن، کنار رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفید نمودن آلات مسی با قلع
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن، سوا نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه درآوردن، بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خیز برداشتن، ورم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک کردن، از آلودگی و ناخالصی پیراستن
فرهنگ گویش مازندرانی
برداشتن پوست سبز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پدیدار شدن زخم، نمایان شدن کوفتگی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی